Saturday, December 09, 2006

داستان (قسمت چهارم و آخر)سکس با عمو

فرداي آن روز که از خانه کاميار امدم. صبح که به مدرسه رفته بودم يک جورايي مي خواستم به همه بچه ها که با هم يکمي صميمي بوديم بگم که با کامي سکس داشتم.کلاً سکس با کاميار شايد سکسي پر از لذت براي من نبود ولي حداقل سکس با کسي بود که خودم انتخاب کرده بودم و خودم براي لذت بردن خودم حاضر به سکس شده بودم. خارج از جريان لذت بردن خودم چيزي که باعث مي شد که من دلم بخواهد که به بچه ها جريان سکس با کاميار رو بگم اين بود که تو شرايط سني ما تو مدرسه نمي توانم که بگم رقابت بود ولي کلاً کساني که سکس رو تجربه نکرده بودن به کساني که سکس رو تجربه کرده بودن طوري نگاه مي کردند که مثل اينکه موفق شدن يک کار فوق العاده انجام دادن. چون همه مي خواستند اين نوع رابطه رو که با جنس مخالف ( پسرها ) که اون موقع اين رابطه براي ما پر از علامت هاي سوال بود و از يک طرف هم نيازي بود که همه ما تو اون موقع به دنبال راهي براي برطرف کردنش بوديم را تجربه کنند.هر چند که من قبل از سکس با کامي سکس را تجربه کرده بودم ولي سکس هاي من طوري بود که نمي توانستم براي دوستانم تعريف کنم چون که سکس با فريد که اصلاً انجام نشد و سکس با عموم هم آنقدر براي خودم عجيب بود که خودم هم اون رو يک سکس عادي نمي دانستم ولي سکس با کامي سکس بود يک سکس که مي توانستم به اون افتخار کنم !!!!!! واقعاً چرا پس تو مدرسه جريان سکس با کاميار رو را با کمي اضافه و کم کردن تعريف کردم و خوب عکس العمل متفاوتي داشتند ولي چيزي که براي من جالب بود اين بود که همان طوري که من قبلاً وقتي که ديگران در مورد سکس حرف مي زدند من کنجکاو مي شدم حالام خيلي از دوستانم رو به همين شکل مي ديدم. و از همه جالب تر اين بود که ترسي که من در سکس در مورد اول و دوم من داشتم رو هم اکثر بچه ها داشتند. يک جوري احساس مي کردند که سکس کار ترسناکي است.بعد از ظهر که از مدرسه برگشتم به خونه ديدم که مامان نيست و يک نامه گذاشته که به خاله زري (زن عموم که من بهش خاله مي گفتم ) رفتن بازار و ... من هم چون که هم خسته بودم و هم گرسنه سريع غذا را براي گرم شدن روي گاز گذاشتم و رفتم داخل اتاق تا لباس هام رو عوض کنم.بعد از اينکه لباس هام رو عوض کردم و ناهار رو خوردم رفتم و داخل اتاقم رو تخت دراز بکشم که خوابم برد و با صداي زنگ در ورودي از خواب پريدم معلوم بود که چند دقيقه هست که در حال زنگ زدن هست چون کم کم داشت زنگ ها ممتد مي شد.من هم که فکر مي کنم هنوز بيست دقيقه هم نرسيده بود که خوابيده بودم رفتم در رو باز کردم( فکر مي کردم که مامان است که بر گشته ) و بدون اينکه توجه داشته باشم که کيه سلام کردم و به سمت اتاقم بروم که بخوابم که متوجه شدم کسي که جواب سلامم رو داد عموم بوده يک لحظه مثل کسايي که برق گرفتشون بر گشتم و عموم رو ديدم که داره من رو نگاه مي کند من دوباره سريع سلام کردم که دوباره جوابم سلامم رو داد و گفت : ترسيدي ؟ که گفتم که نه فکر کردم مامانه که داره زنگ مي زند .گفت : حالا حالا ها بر نمي گردند چون زري به من زنگ زد و گفت که بازارن و کارشون يکي دو ساعت مونده و فکر کنم تا بر گردند طول بکشه.من داشتم هنوز عموم رو نگاه مي کردم و نمي دونستم که بايد چيکارکنم که يک ان عموم به سمت مبل حرکت کرد و گفت : نمي خواي عموت رو به يک چايي دعوت کني؟ که من سريع جواب دادم چرا حتماًحرکت کردم سمت اشپزخانه و کتري برقي رو آب کردم و گذاشتم که داغ بشه و راه افتادم سمت اتاقم تا تو حمام آب به صورتم بزنم تا خواب از سرم بپره در حالي که از جلوي عموم براي رفتن به اتاقم رد مي شدم متوجه نگاهش به پاهام شدم که يک لحظه متوجه خودم شدم که شلوارک پامه و اين دليله خيره شدنه عموم به پاهاي منه .رفتم توي حمام و آبي به صورتم زدم و امدم توي اتاقم و در همين حال به داشتم به اين فکر مي کردم که عموم که حتمآ براي سکس اومده ( من آدم بدبيني نيستم ولي با کارهاي که عموم مي کرد نمي شد به اين مسئله شک کرد ) چجوري بازم از زير اين کار در برم.تصميم گرفتم که حداقل شلوارک را در بيارم و شلوار به پوشم که کمتر جلوي عموم جلب توجه کنه پس از داخل کمد شلوارم رو ورداشتم و شلوارکم رو در اوردم که شلوارم رو به پوشم که صداي عموم از پشت سرم شنيدم که مي گفت: من عاشق اين پاهاي سفيدتم سارا !!!واي بازم اون يک قدم از من جلو تر بود!سريع بر گشتم که ديدم که پشت سرمه و داره مياد سمت من که من سريع گفتم: عمو امروز رو اصلاً نميتونم خواهش مي کنم بزاريم براي يک روزه ديگه (ديگه بعد از دو بار سکس با عموم مي دونستم که با زور نمي توانم که کاري از پيش ببرم ) که عموم بازم در حالي که به سمت من مي امد گفت: حالا توقع داري که من که اين همه مدت منتظرت بودم حالا که بهت رسيدم از فرصت استفاده نکنم ؟ اين طوري که پيداست خودتم که بدت نمياد از طرز نگاهش که به من بود متوجه خودم شدم که ديدم که با يک شرت و يک تيشرت جلوش ايستادم و اونم فکر کرده که من داشتم خودم رو براي سکس با اون اماده مي کردم پس ديدم که چاره اي نيست و بايد تن به اين سکس هم مي داد !!ولي چيزي که من رو مي ترسوندم اين بود که من ديروز با کاميار سکس داشتم و مي ترسيدم که عموم جريان کاميار رو بفهمه !عموم ديگه به من رسيده بود و که دو دستش رو به پشتم برد و يکي رو پشت کمرم و يکي ديگه رو از پشت لاي پاهام گداشته بود و سعي مي کرد که با فشار دستاش خودش رو به من بيشتر نزديک کنه ولي شکم بزرگ اون باعث مي شد که اين کار را بتونه انجام بدم در همين حال لبش رو روي لباي من گذاشت و داشت سعي مي کرد که لب هاي من رو داخل دهنش بکشه .بعد خودش رو عقب کشيد و دست من رو گرفت و گفت : بريم تو اتاق داداش اينها و به سمت اتاق حرکت کرد در همين حال با دستش از عقب دستش رو کرد توي شرتم و لاي کونم رو دست مي کشيد ( نمي دانم ولي يه احساس خواصي داشتم اين بار حدوداً من لخت بودم و داشتم بدونه هيچ مخالفتي با عموم مي رفتم ) وقتي داخل اتاق شديم عموم شروع به باز کردن دکمه هاي پيرهنش کرد و با يک حرکت پيرهنش رو از تنش در اورد و شکم بزرگش و سينه پشمالوش پيدا شد و بعد اومد جلوي من و در حالي که دستش رو رو پهلوي من مي کشيد کم کم بالا اومد و تيشرتي که تنم بود رو در آورد و با دستش شروع به ماليدن سينه هاي من شد و با فشار من رو رو به عقب مي برد در حالي که پشت پاهام داشتم لبه تخت رو حس مي کردم با يک فشار من رو تخت پرت کرد و اومد جلو و خم شد و با دستاش شروع به در آوردن شورت من کرد وقتي که شورت منو کامل از پام در اورد و پاهام رو باز کرد و سرش رو گذاشت بين پاهام و با زبونش رو کسم کشيد که ناخودآگاه يه آه بلند کشيدم و چند بار اين کار رو تکرار کرد و من داشتم لذت مي بردم گاهي انقدر اين کار تحريکم مي کرد که به خودم مي پيچيدم در همين حال عموم سرش رو بالا آورد و گفت : اگر هميشه با من راه بياي کاري مي کنم که هميشه بخواي که با من باشي .بعد بلند شد و کمربندش رو باز کرد و شلوارش رو در اورد و فقط با شرت اومد و روي تخت خوابيد و به من گفت : بيا عزيزممن هم رفتم روش و در حالي که با دستاش بدنم رو مي ماليد داشتيم با لب هاي هم هم بازي مي کرديم که به من گفت : بخورش من هم از روش بلند شدم و اروم شرتش رو پايين کشيدم که کيرش که شل شل بود از شرتش بيرون امد تا حالا تو سکسام کيرهاي که ديده بودم هميشه سفت بود ولي کير عموم اين بار کاملاً شل شل بود و مثل اينکه اصلاً اين چند دقيقه که کنار هم بوديم تحريکش نکرده بود !!من شروع کردم که با دستاهام به کيرش بازي کردن که کم کم داشت سفت مي شد بعد کيرش رو کردم توي دهنم و يه مزه خاصي مي داد من قبلآ مزه ترش که اول که کير رو مي خوردم را حس کرده بودم ولي اين يه مزه خاص داشت نمي دونم چي بود . شروع کردم به ساک زدن براش که ديدم چشماش رو بسته و معلومه که داره لذت مي بره بعد از چند دقيقه که براش ساک زدم بهم گفت که بيام روش به صورت بر عکس به خوابم من هم همين کار رو کردم که طوري که کيره اون جلوي من بود و کس و کون من جلوي صورت اون بود . من شروع کردم به ساک زدن براش و گاهي هم به تخماش بازي مي کردم و عموم هم بعد از اينکه چند بار با دست رو کسم مي کشيد سعي مي کرد که با دست دوباره گشادم کنه و اول به انگشتش رو کرد تو کونم من هم هيچ واکنشي نشون ندادم بعد هم انگشت دوم و سوم رو که معلوم بود به اب دهنش خيس کرده بود کرد توي کونم بعد از اين به من گفت که از روش بلند بشم من هم همين کار رو کردم و پشتم رو به اون کردم و دستام رو هم روي تخت گذاشتم و عموم در حالي که با کيرش بازي مي کرد امد و پشت من و با شصت هر دو دستش کرد تو کون من و سعي کرد که دو تا شصتش رو از هم جدا کنه من احساس کردم که کونم داره جر مي خوره خودم رو جلو مي کشيدم تا بهش بفهمونم که دارم درد مي کشم که يک آن از بالا آب دهنش رو انداخت رو کونه من طوري که قشنگ حس کردم يکمش رفت تو بعد کيرش رو گذاشت دم سوراخم من داشتم انتظار يه درد شديد رو مي کشيدم که کيرش رو کرد تو کونم ولي اين بار دردش خيلي کمتر از دفعه هاي قبل بود يعني مي توانم بگم در مقابل دردي که ديروز داشت اين درد صفر بود .احساس کردم که عموم ممکن هست که از روي واکنشي که نشون مي دهم متوجه بشود که من ديروز سکس داشتم پس سعي کردم که يک جوري نشون بدهم که مثلاً دارم درد مي کشم. عمو بعد از دو سه بار که آروم کيرش رو کرد و در اورد حالا سرعتش رو زياد کرده بود و من ديگه کيرش را احساس نمي کردم و داشتم از اين حرکت لذت مي بردم. پس سعي کردم که اين لذت رو بيشتر کنم پس يکي از دستهام رو آوردم و شروع کردم که با کسم بازي کردن .عموم داشت با قدرت هرچه بيشتر خودش رو به من مي کوبيد و اين کار باعث مي شد که کل بدن من و سينه هام تکون بخوره ديگه داشتم واقعآ لذت مي بردم و صداي من کل فضاي اتاق را پر کرده بود و عموم هم مثل اينکه صداي من بيشتر تحريکش مي کرد داشت هر لحظه ضربه هاش رو محکمتر مي کرد. ( تجربه سکس با عموم نشون مي داد که اون سريع تر از کاميار ارضا مي شد ) پس فکر مي کردم که کم کم بايد ابش بياد .بر گشتم و بصورتش نگاه کردم خيس عرق بود و داشت از صورتش عرق مي چکيد. عموم يک لحظه کيرش رو کشيد بيرون و خوابيد رو تخت و از من خواست که بيام روش من هم در حالتي که روم به سمت اون بود امدم روش نشستم. بعد يکم از روي شکمش فاصله گرفتم تا کيرش رو با دست بگيره و کارش رو بکنه وقتي امدم پايين تا کيره عموم بره تو کونم چون درست نگه نداشته بود از پشت کونم در رفت يک بار ديگه هم امتحان کرديم باز نشد که گفت: خودت امتحان کن.من هم کيرش رو تو دستم گرفتم و آروم روش نشستم بدون اينکه چيزي حس کنم کيرش تو کونم رفت و شروع کردم به بالا و پايين کردن خودم معلوم بود که عموم زياد از اين حالت راضي نبود و مي خواست که اين کار رو سريع تر انجام بدهم ولي من زياد نمي تونستم که اين کار رو خوب انجام بدهم پس خودش هم سعي مي کرد که با حرکت کمرش به من کمک کنه چند دقيقه که اين کار رو کرديم هردومون کلي عرق کرده بوديم که گفت :بسته!تعجب کرده بودم که چرا هنوز ارضا نشدهکه عموم گفت که : برگرد و رو تخت بخواب و پاهات رو باز کنبه همون حالت شدم و اون هم امد بين پاهام و اروم کيرش رو کرد تو ( ديگه حسکردم که سوراخ کونم کاملآ باز شده و بسته نميشه ) اين روش هميشه برام سخت بود چي برسه به اينکه که عموم با شکم بزرگش و اون وزنش بخواد اون کار رو بکنه به همن خاطر هردومون از اين روش منصرف شديم.که عموم من رو روي تخت روي شکم خوابوند و از پشت سعي مي کرد که بکنه توي کونم در اين روش از يه جهت کيرش کامل تو کونم نمي رفت از يه جهت هم بايد وزنش رو تحمل مي کردم . شانش اوردم که به خاطر دليل اول عموم از ادامه کار منصرف شد.بعد من روي لبه تخت به حالت چهار دست و پا شدم و اون از تخت رفت پايين و در حالي که ايستاده بود کيرش رو از پشت کرد توي کونم و با شدت عقب و جلو مي رفت!حالا کاملاً کل بدنش خيس خيس بود و ضرباتي که به من ميزد کل بدنم رو مي لرزوند و گاهي هم چنگ محکم فشار مي داد ولي چيزي که مهم بود حس تازه اي بود که من داشتم و هيچ وقت انقدر لذت نمي بردم و هر لحظه به اين لذت اضافه مي شد.که احساس کردم اون کيرش رو که تو کونم نگه داشت و حس کردم چيزي توم خالي شد.عموم روي تخت افتاد و منم خواستم همين کار رو بکنم که ياد کتري برقي افتادم که هنوز به برق بود .

Thursday, December 07, 2006

داستان (قسمت سوم ) سکس با عمو - عروسی

نزديک امتحان هاي آخر سال بود و من داشتم کم کم خودم رو براي امتحانات آماده مي کردم ، هر چند که اکثراً من براي امتحانات مشکلات خاصي نداشتم و تو درس هام زياد مشکل نداشتم اما خوب بالاخره امتحان بود و اونم امتحان نهايي.علاوه بر امتحانات عروسي عليرضا پسر دايي ام هم بود که يک جورايي برنامه هاي ما کمي تغيير کند و کم کم ما خودمون را براي عروسي آماده مي کرديم ، من و عليرضا حدود سه سال با هم اختلاف سن داشتيم و توي بچه هاي فاميل من نسبتاً با اون بيشتر از بقيه راحت بودم و تا حدودي دوران بچگي ما با هم گذشته بود.خيلي ها فکر مي کردند که من و عليرضا بالاخره با هم ازدواج مي کنيم. اين موضوع را حتي بچه هاي فاميل هم مي دانستند. اتفاقاً يکي از اخرين خاستگار هاي من هم عليرضا بود که پدرم مخالفت کرد وسن من را براي ازدواج زود مي دانست و گفت که سارا فعلاً مي خواهد درس بخواند و ... که همين موضوع باعث شد که بين پدر و داييم کدورت پيش بياد. کلاً من از عليرضا بدم نمي امد و عليرضا هم همينطور اما مشکل عليرضا اين بود که خيلي به پدر و مادرش وابسته بود و به قول معروف بچه ننه بود و من اصلاً از اين خوشم نمي امد . بالاخره هر چي که بود عليرضا خيلي زود عروسي کرد و در حالي که هنوز 22 سال هم نداشت ازدواج کرد .همه داشتن براي عروسي اماده مي شدند و شايد من به خاطر اينکه عليرضا خواستگار قبل من بود انگيزه بيشتري داشتم ؛ اما حقيقت اين بود که من عليرضا را مثل برادرم مي دونستم و از اين که داشت ازدواج مي کرد خيلي خوشحال بودم . بالاخره روز عروسي رسيده بود ، البته پدرم که از دو روز قبل به بهانه کار رفته بود مسافرت اما من و مادرم خوب مي دونستيم که اين کار اون براي چي بوده .خلاصه عروسي روز جمعه بود و من و مادرم بعد از اينکه کارهامون را کرديم و از آرايشگاه بر گشتيم منتظر عموم و خاله زري بوديم که با هم بريم عروسي ؛ وقتي داشتيم توي اتاق اخرين کارهام رو مي کردم نگاهم به آينه قدي داخل اتاقم کردم و ديدم که حرف هاي که آرايشگرمون زده بود راست بوده و کلي خودم رو تحويل گرفتم .حدود ساعت چهار بود که عموم اينها آماده شدن و رفتيم براي مراسم عقد و ....خلاصه عروسي گذشت و همه چيز خوب بود به البته به نظرم عليرضا بهتر از شيما (عروس ) بود ولي خوب هرچي که بود اميدوار بودم که خوشبخت بشن.شب بعد از اينکه عروس رو تا خونه بدرقه کرديم کم کم داشتيم آماده مي شديم که بريم خونه که مادرم گفت که يک جوري به عموت بگو که بره چون امشب چون زن داييت تنهاست و.. ما و خاله زري پيشش مي مونيم !مامانم اصلاً حواسش نبود که من فردا امتحان دارم و بايد بريم که تا اين رو گفتم يکم فکر کرد و گفت که پس تو با عموت برو خونه و فردا برو سر جلسه و ....من هم بعد از خداحافظي با عموم به سمت خونه حرکت کرديم و حدوداً ساعت سه شب بود که رسيدم خونه و در حالي که از ماشين پياده شدم منتظر ماندم که عمو هم ماشين رو پارک کند و تا با هم بريم بالا ، عموم ماشين رو پارک کرد و آمد و سوار آسانسور شديم که عموم بدون هيچ مقدمه گفت : من بيام خونه شما يا تو مياي ؟؟؟؟واقعاً اصلاً به اين موضوع فکر نمي کردم اما مثل اينکه عموم حاضر نبود که از هيچ فرصتي به اين راحتي ها بگذرد من داشتم هنوز به عموم نگاه مي کردم و اينکه عموم کاملاً من رو شريک جنسيش به حساب مي اورد و اصلاً فکر هيچ مخالفتي رو از من ندارد که با برخورد دست عموم که داشت از پشت به کونم دست مي کشيد به خودم آمدم.به صورتش نگاه کردم و از نگاهش فهميدم که چقدر حشري است عموم گفت: بالاخره چيکار مي کني ؟من هم ديدم که صبح حوصله جمع کردن تخت مامان اينها رو ندارم گفتم که مي ريم خونه شما چيزي که شايد براتون جالب باشه اين بود که من اين بار سکس با عموم رو قبول کردم اما نه به خاطر اجبار اون بود نه چيزه ديگه و تنها به خاطر اين بود که من هم تو اون زمان به سکس نياز داشتم اول مي خواستم که برم و لباس هام رو عوض کنم و ارايش هام رو پاک کنم که عموم که معلوم بود حسابي حشري هست من رو برد تو خونه تا در پشت سرمون بسته شد عموم سريع بغلم کرد و لباش رو گذاشت رو لبام چيزي که بازم برام جالب بود که کم کم سکس هاي عموم هم داشت با اولين سکس ها فرق مي کرد و فکر خيلي تو سکس بيشتر به من توجه مي کرد .روسري من که رو شونه هام بود رو باز کرد و همونجور که داشت من رو به خودش فشار مي داد گردنم رو هم مي بوسيد و کلي قربون صدقم مي رفت .من رو ول کرد و شروع کرد به باز کردن کروات و در اوردن کتش که من هم مانتوم رو در اوردم و عموم يه نگاه به سينه هاي من کرد و سريع طوري که من خودم تعجب کردم من رو بغل کرد و روي کاناپه انداخت و دوباره لباش رو گذاشت روي لبام و با دستش از پشت کمرم رو مي ماليد منم با دستام داشتم پهلو هاي عموم رو مي ماليدم که ديدم بلند شد و گفت : سارا سريع در بيار که دارم ديوونه ميشم من هم بلند شدم و پشتم رو به اون کردم که خودش سريع زيپ لباسم رو باز کرد و لباسم رو در آورد و من لخت شدم و فقط شرت و سوتين تنم بود که دوباره بهم نزديک شد و دو تا دستش رو از پشت لاي پاهام کرد و از هم باز مي کرد و شروع کرد به سينه هام رو خوردن و ليسيدن که واقعاً عالي بود چند دقيقه اين کار رو کرد و من هم هرچي بيشتر ادامه مي داد بيشتر لذت مي بردم و مثل مار به خودم مي پيچيدم که عموم امد پايين و شرتم رو در اورد وشروع کرد به بازي کردن با کسم اين ديگه داشت ديوونم مي کرد که نگاهم به کيرش افتاد که از روي شلوارش معلوم بود که چقدر تحريک شده حرکت زبون عموم روي کسم بيشتر از هرچيزي من رو تحريک مي کرد .عموم از بين پاهاي من بلند شد و در کنار من روي کاناپه نشست و با اين کار من متوجه شدم که حالا که من بايد کارم را شروع کنم ، روي زانوم و بين پاهاي عموم نشستم و با دست از روي شلوار روي کيرش که کاملاً سفت شده بود دست کشيدم که عموم يک آه بلند کشيد و من هم آروم زيپ شلوار عموم رو پايين کشيدم و با کمک خودش شلوارش رو کشيدم پايين و از روي شرت به کير بزرگ عموم خيره شدم و آروم کيرش رو از تو شرت در اوردم و شروع به ساک زدن کردم . مثل هميشه مزه خاص کيرش بعد از چند لحظه از بين رفت و کار من رو ساده تر مي کرد . عموم کاملاً چشماش رو بسته بود و سعي مي کرد که با صداش به من نشون بده که دارد لذت مي برد با فشار دست عموم براي جدا کردن من از خودش متوجه شدم که ديگه نبايد به ساک زدنم ادامه بدهم و همين کار رو هم کردم حالا من روي کاناپه نشستم و يکم سر خوردم به سمت پايين و پاهام که حالا عموم بينش بود باز کردم و عموم که بين در حالي که با کيرش بازي مي کرد پاهاي من رو بالا داد و يکم با دست سوراخ کونم رو خيس کرد و با کلاهک کيرش با سوراخ کونم بازي مي کرد و با يک فشار کيرش رو توي کونم کرد بازم اون سوزش و درد خاص رو داشت اما خيلي کمتر داشتم به اين فکر مي کردم که کاشکي به عموم مي تونستم بگم که منم مي خواهم سکس کامل داشته باشم و شايد همين امشب عروس بشم دردش کمتر شد و حالا از حرکت کير اون تو کونم لذت مي بردم و عموم هم با سرعت داشت کيرش رو تو کونم تکون مي داد و گاهي که سرعتش رو کمتر مي کرد کيرش رو در جهت هاي ديکه کونم هم حرکت مي داد و اين برام روش جالبي بود هنوز داشت کيرش رو توي کونم جلو و عقب مي کرد که احساس کردم که شل شد و توي کونم آبش رو حس کردم خيلي ناراحت بود که آبش زود امده بود منم زياد خوشحال نبودم ولي خوب حالا هر دومون خسته بوديم و به سکس دوباره فکر نمي کردم پس رفتم توي تخت و کنار هم خوابيدم در حالي که هنوز لباس هامون توي حال رو زمين بود

Monday, December 04, 2006

داستان (قسمت دوم )سکس با عمو

بعد از جريان فريد و بعدشم عموم ديگه با هيچ پسري نبودم تا اينکه اوايل تابستان شيرين ( يکي از دوستاي صميمي اون موقع و الانم ) زنگ زد گفت : با دوست پسرش مي خوان برن بيرون منم باهاشون برم.شايد يکي از دوستاي بابک ( دوست پسرش )هم بياد. من هم قبول کردم . بالاخره رفتيم و منم کاميار را ديدم و از هم خوشمون اومد.اون شمارشو داد و از هم جدا شديم همون روز من بهش زنگ زدم و بعد از کلي حرف زدن منم شمارمو بهش دادم و ....حدود يک هفته از اين جريان گذشت. پنجشنبه ما عروسي دعوت بوديم منم از چند روز قبل به بهانه جشن تولد يکي از دوستام خودمو از رفتن معاف کردم تا با کاميار برم بيرون .وقتي که ok را از خانواده گرفتم خواستم زنگ بزنم به کاميار خبر بدم که هر چي زنگ مي زدم گوشي را بر نميداشت .کلي پکر شده بودم که بعد از کلي تلاش که تونسته بودم يه کاري کنم که با کامي يه شب راحت بريم بيرون حالا همه برنامه ها به هم ريخته بود . ولي از جهت اينکه عروسي مي رفتم کلي خوشحال بودم چون هميشه بعد از همچين مراسمهاي از فرداش تلفن هاي که قالبش از طرف فاميل بود که به قول معروف منو برا پسراشون خواستگاري مي کردن .بعد هم کلي بايد صحبت پدر و مادرم را گوش مي دادم که ميگفتن الان تا خواستگار زياد داري يکيش را انتخاب کن و ......... بالاخره پنجشنبه رسيد بعد از ظهر همه داشتن آماده مي شدن و مامانم داشت ميرفت حمام که گفت : کارهات رو نمي کني؟ که گفتم الان زوده و .. که گفت : خوب پس خواستي بري با عموت برو. يه آن جا خوردم !!! مامان مگه عمو با شما نمياد عروسي ؟ مامان: نه بابا خيلي وقت که با اون ها قهرند زري (زن عموم) اينها با ما ميان . بعد رفت سمت حمام . يکهو تو دلم خالي شد از يه طرف از تنها موندن با عمو ميترسيدم و از طرف ديگه چجوري آخه عمو منو برسونه تولد در حالي که مهمونيي در کار نيست ؟؟ تا يه فکر به نظرم رسيد. همه کار هاشون را کرده بودن داشتن ميرفتن که مامانم گفت: مواظب خودت باش زودم برگرد يادتم نره با عموت برو ها که من سريع پريدم وسط حرفش گفتم:مهموني به هم خورد و بعد سريع اضافه کردم همين الان مريم ( مثلآ جشن تولد اون بود ) زنگ زد گفت حال مادر بزگم خوب نيست مهموني بهم خورد .مامانم نگاهم کرد و گفت: پس کارات را بکن بريم عروسي.که من گفتم : آخه هنوز هيچ کار نکردم طول ميکشه ...که بابا دم در گفت: پري بدو دير شد . مامانم هم سريع در حالي که ميرفت دمه در به من گفت: پس مواظب خودت باش. شام هم يه چيزي بخور خداحافظ و در رو بست. همه که رفتن حدود ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد گوشي را بر داشتم که کامي بود از شمال وقتي جريان رو بهش گفتم کلي ناراحت شد داشتم حرف مي زديم که تلفن قطع شد منتظر رنگ دوباره کامي بودم که ديدم در مي زنن.رفتم از پشت چشمي نگاه کردم ديدم عموم دوباره ترس تمام وجودم را گرفت تصميم گرفتم در را باز نکنم که دوباره تلفن زنگ زد فکر کردم کامي دوباره زنگ میزنه سريع گوشي را ور داشتم و گفتم :سلام کامي سلام !!! صداي مامانم بود سريع گذاشتم.واي چه اشتباهي کرده بودم !!! که دوباره تلفن زنگ خورد گوشي را با ترس بر داشتم - بله- سلام سارا- سلام مامان کجاييد ؟- تو عروسي. چرا دفعه قبل قطع کردي؟- من! نه حتمآ اشتباه شده- پس چرا در را رو عموت باز نمي کني ؟- من اهان دستشويي بودم !- پس برو يه سر بهش بزن برات شام گرفته با هم بخوريد!- من خودم شام دارم- ميگم برو زشته باشه؟- باشه- خوب کاري نداري ؟- نه- پس فعلاً- خداحافظ بوووووووووووووووووووووق واي خدا بازم ترس همه وجودم رو گرفت بايد ديگه مي رفتم. لباس هامو عوض کردم و يه شلوار گشاد و تيشرت پوشيدم که زياد بدنم پيدا نباشه و رفتم و در زدم که عموم اومد در را باز کرد سلام کردم که در حالي که ميخنديد جوابمو داد رفتم تو که ديدم يه شيشه ويسکي رو ميزه که معلوم بود حدوداً نصفش را خورده بود.رفتم نشستم روي مبل تک نفره که بغلم نشينه که دوباره در حالي که ميخنديد روبه روم نشست و گفت :مي خوري ؟؟( و با دست داشت به ويسکيه اشاره مي کرد که با سر اشاره کردم که يعني نه که برا خودش يه پيک ريخت من داشتم نگاهش ميکردم يه شلوار گشاد وراحتي سفيد پوشيده بود با يه تيشرت نميدونم چرا خيره شده بودم بهش که مثل اينکه فهميد که با يه دستش شروع کرد به ماليدن کير و خايش طوري که کاملآ از پشت شلوارش اون کير گندش پيدا بود من سريع رومو بر گردوندم سمت تلویزیون که يهو کانال عوض شد که يه صحنه بود که يه زن در حالي که يکي داشت از عقب مي کرد داشت کير يه مرد ديگه را ساک مي زد.رومو کردم سمت عمو که بازم داشت ميخنديد که من بلند شدم از در برم بيرون که ديدم در قفله !با صداي نسبتاً بلند گفتم : عمو يا در رو باز مي کني يا که اومد وسط حرفم و گفت: چرا ناراحت ميشي بيا کانال را عوض کردم تمام شد اصلً خوب نيست به خاطر اين من جريان پسر را رو به بابات بگم بعد بلند شد رفت سمت آشپزخانه منم دوباره برگشتم بشينم که عموم با يه ظرف ميوه امد بيرون و برام يه ظرف ميوه گذاشت که تلفن زنگ خورد.عموم گوشي را بر داشت بعد از حال و احوال يه چند تا بله و نه گفت بعد جلوي گوشي را گرفت و به من گفت: سارا جان کيف من را از زيره تختمون بيار و منتظر جواب من نشد و به حرف زدنش ادامه داد.منم با اکراه بلند شدم رفتم سمت اتاقشون در را باز کردم رفتم تو هر چي کليد برق را زدم چراغ روشن نشد پس در را باز گذاشتم تا از نور اتاق بياد داخل بعد کنار تخت زانو زدم و دولا شدم زير تخت ولي هر چي دستم را تکون دادم به کيف نمي خورد که يکهو در بسته شد و اتاق تاريک تاريک عمو را صدا کردم فکر کردم کاره اونه ديدم جواب نميده هنوز تو همون حالت رو زانوم بودم که !!!که احساس کردم يکي از پشتم بهم چسبونده! و بلافاصله سنگيني يه بدن رو رو کمرم احساس کردم تا اومدم جيغ بکشم که دستش را گذاشت رو دهنم ديگه زير وزن بدنش نتونستم تحمل کنم و خودم رو ول کردم و با سينه خوردم زمين که گفت :اگه جيغ بزني همه مجتمع ميفهمن ديگه نميتوني سرت رو بالا بگيري مي فهمي من ميتونم تو رو بندازم تو دردسر ولي خودم ککم هم نگزه !! باز از عموم رو دست خوردم از يه طرف مي دونستم راست ميگه از يه طرف اصلاً حاضر نبودم اون کير گندش که الان داشت از پشت شلوار رو کونم بالا پايين ميرفت بازم بره تو کونم نميدونم جوابش را نميدادم داشتم فکر مي کردم که فردا هم بايد به کاميار بدم پس چرا با عمو هم حال نکنم هم ديگه برام دردسر درست نميشه هم عموم هم راضي ميشه پس چه عيبي داره يه سُر هم رُو اين بخورم!! (اين نظريه تو آيندم هم خيلي نقش داشت) بعد سريع خودم را زير عمو تکون دادم و برگشتم و صورتم رو نزديکش کردم و لباش رو پيدا کردم و لبام را رو لباش گذاشتم و زبونم را دادم تو دهنش، ميشد با اينکه صورتش تو تاريکي پيدا نبود تعجب را تو وجودش حس کرد. بعد سريع خودم را از زيرش بيرون کشيدم و رفتم سمت در و در را باز کردم که عموم فکر کرد مي خوام در برم که سريع از جاش بلند شد که من با خنده بهش گفتم: نترس در نميرم ، نمي خواي بدنم را بيني انجوري که حال نميده. که عموم رفت سمت بالاي تخت و يه چراغ کوچيک روشن کرد. حالا زير نور مي شد تعجب را تو نگاهش ديد، منم ديگه تصميم را گرفته بودم ، شروع به در اوردن لباسم کردم و مي ديدم که عموم با چه تعجبي نگاهم مي کنه.که گفتم: نمي دونستم برا من حاضري هر کاري کني، بعد در حالي که يه خنده تحويلش مي دادم و ديگه کاملاً لخت بودم رو تخت دراز کشيدم .و گفتم دِ بيا ديگه. اونم سريع تشرت و شلوارش را در اورد و امد رو تخت تا اومد نزديکم خودم را کشيدم عقب و با دست جلوش را گرفتم و گفتم :اول اينا را خوب گوش کن اگر ميخواي با هم سکس کنيم اولا مثل آدم باهام سکس ميکني نه مثل دفعه قبل که سريع گفت: باشه بعدش هم ديگه تهديدم نميکني که بازم گفت باشه. بعد منم پامو باز کردم و خوابيدم که سريع امد روم و شروع کرد در حالي که ازم تشکر ميکرد تمام گردن و سينم را ليسدن و مي امد پايين تا رسيد به کسم بعد سرش را کرد بالا و گفت :من اين کار رو برا زري هم نمي کنم .رفت سراغ کسم و شروع به ليسدن کرد بعد از چند دقيقه بلند شد و رفت عقب حالا نوبت من بود شروع به ساک زدن کردم ولي اين دفعه اين کير گنده برام دوست داشتني بود، بعد از کلي ساک زدن خود عموم گفت بسه و بلند شد رفت از تو کمد يه روغن بچه اورد و بهم گفت که بيام روش منم همين کار رو کردم يعني به صورت 69 من داشتم کير اون را مي خوردم و اونم انگشت خودش را مي کرد تو کونم و کم کم زيادش مي کرد تا جايي که حدوداً چهار تا انگشتش تو کونم بود که گفت :بلند شو بلند شدم و رو کمرم خوابيدم پاهام را باز کردم که امد بين پاهام و گفت :دردت امد بگو و بعد يکم به کيرش روغن بچه ماليد و اروم گذاشت دم سوراخ کونم و گفت :آماده اي! و فشار داد!!!باز درد همه وجودم رو گرفت با دست جلوي بيشتر تو رفتنش را گرفتم و يه ناله کشيدم که عموم ديگه تو تر نکرد و همونجا نگه داشت و گفت: بهتر شد بگو بعد از چند دقيقه بهتر شد و منم به عمو گفتم که اونم بيشتر فشار داد حدوداً تا اخرش دوباره درد گرفت و بعد از چند دقيقه خوب شد و عموم شروع به تلمبه زدن شد و منم براش کلي اه اه کردم تا حالت رو عوض کرديم و من روش نشستم و بلا پايين مي رفتم و بعد از چند دقيقه که من گاهي بايد واي ميستادم تا ابش نياد دوباره حالت رو عوض کرديم و من چهار دست چا و اونم از عقب مي کرد يه چند دقيقه هم همين کار را کرد و گاهي هم با دست ميزد روي کونم.ديگه مثل اينکه دردي در کار نبود و واقعاٌ هردومون داشتيم لذت مي برديم. که کيرش را کشيد بيرون و ابش رو کمرم فواره زد.بعدم کلي بغلم کرد و کمرم را پاک کرد و ماليد. شام هم با هم خورديم و با يه بوسه ازش خداحافظي کردم

Sunday, December 03, 2006

سکس با عمو (قسمت اول)

من سارا و الان 23 سالمه اين ماجرا مال 4 سال پيش است حدود 5 ماه بود که با فريد دوست شده بودم .بعد از ماه اول دوستيم با فريد کم کم ديگه ازم سکس مي خواست که من زير بار نمي رفتم تا بالاخره راضي به سکس از عقب شدم با چند تا از دوستام که سکس داشتن صحبت کردم که اکثرآ سکس از عقب را با درد توصيف مي کردن در هر صورت من به فريد اعلام آمادگي کرده بودم و نمي توانستم بزنم زيرش و از همه مهمتر اينکه خودم هم درونم احتياج به سکس را حس ميکردم. فريد هم از من ميخواست که براي سکس برم خونشون ولي مي ترسيدم و گفتم هر موقع که شرايط فراهم شد بياد خونه ما در هر صورت قرار شد چند روزي مامان و بابام برن سفر و من خونه بمونم اينم بگم که ما و عمو اين ها داخل يک مجتمع زندگي مي کنيم.قرار بود مامان اينها 3 شنبه صبح برن و من با فريد همون روز 2 ساعت بعد از رفتن مامان اين ها قرار گذاشتم و آن روز نمي خواستم برم مدرسه شب قبلش از شدت هيجان خوابم نمي برد. صبح که بيدار شدم ديدم چون بارندگي بوده مامان اين ها نرفتن. واي قرار بود تا 2 ساعت ديگه فريد مي امد تازه حالا که مامان اينا خونن من بايد مدرسه هم برم. داشتم از شدت عصبانيت به زمين و زمان بد و بيراه مي گفتم که... يه فکري به سرم زد لباسهام را سريع پوشيدم و از خونه زدم بيرون. رفتم از مسيري که فريد مي آمد حدود 1.5 ساعت منتظر بودم تا فريد اومد. جريان را بهش گفتم از حالت صورتش معلوم بود چقدر ناراحت شده که من خنديدم و نقشم رو براش گفتم. از برق چشماش احساسش رو خوندم راه افتاديم يواش وارد حياط شديم ميترسيدم کسي ما رو ببينه به خاطر همين جدا جدا رفتيم داخل زير زمين و من کليد در انباري که بين ما و عمو اينها مشترک بود از جيبم در آوردم و يه چشمک به فريد زدم و در را باز کردم و به فريد گفتم:بفرماييد اينم کلبه حقير ما...داخل که رفتيم تا در را بستم فريد پريد و بغلم کرد و لبشو رو گذاشت رو لبام و زبون هامون به هم قفل شد و فريد يک دستش را پشت گردن من و با دست ديگش به پشت من و کونم ميماليد بعد شروع به در اوردن لباسهاي من کرد فقط شرت پاي من بود که گردنم را شروع به ليسيدن کرد و رفت و سينه هامو تو دستاش گرفت و با دندوناش نوکش رو گاز مي گرفت واي هيچوقت چنين لذتي را تجربه نکرده بودم بعد يک قدم رفت عقب و شروع به باز کردن دکمه هاي لباسش کرد و منم رفتم جلوش زانو زدم و زيپ شلوارش را باز کردم و خود فريد شلوارش را کشيد پايين و کيرش که از پشت شرتش بد جوري خود نمايي ميکرد حالا جلوي صورت من بود سريع شرتش را کشيدم پايين و بعد از چند ثانيه که با دستم خوب ماليدمش کردم تو دهنم و شروع به ساک زدن کردم.داشتم از تمام لحظات اين رابطه لذت ميبردم که فريد گفت: برگرد مي خوام بکنم تو يه آن ترس اومد تو دلم ولي باز به خودم اومدم و به خودم گفتم نه اينم لذت خواهد داشت.بعد ديدم فريد چادر ماشين بابا رو از گوشه انباري برداشت و انداخت رو زمين بعد به من اشاره کرد که بخواب منم خوابيدم بعد هم خودش در حالي که با دستش که با آب دهنش خيس کرده بود با کيرش ور ميرفت بين پاي من زانو زد.بعد با دست پاهامو باز کرد و بالا آورد و گفت همين جوري نگه دار جنده خانوم !من تا امدم عکس العمل نشون بدم کيرش را فشار داد تو و درد تمام وجودم را گرفت و من يه جيغ بلند کشيدم و فريدم از ترس سريع کيرش را کشيد بيرون و خودشو انداخت رو من و شروع به بوسيدنم کرد منم خودم را از زيرش کشيدم بيرون و نشستم و گفتم ديگه بهت نميدم .فريدم سريع شروع به بهانه اوردن و اين که دردش برا همون اولش است و ديگه درد نداره ولي ديگه من زيره بار نرفتم فريدم که خيلي حشري بود به غلط کردن افتاده بود و به قول معروف کس ليسي مي کرد بعد که ديد من زير بار نميرم گفت حداقل بزار لا پاي حال کنيم منم که ديدم خيلي حشريه و اگر قبول نکنم احتمال داره به خواد با زور کارش رو پيش ببره قبول کردم و بهش گفتم اگر دوباره اون کارو بکونه انقدر جيغ ميزنم تا همه مجتمع جمع شه تو انباري که گفت باشه در هر صورت من به پشت خوابيدم اونم کيرش را گذاشت لاي پام و پاي منو محکم به هم فشار مي داد 1 يا 2 دقيقه که گذشت چنگ زد تو موهام و يکم کشيد و گفت حداقل يکم اه اه کن که يکم حال کنم و منم قبول کردم و شروع کردم اه منو بکن تو تر جون من اين کير را مي خوام و ...که صداي چرخش کليد تو قفل در امد هر دو تا مون خوشکمون زد در باز شد و نور وارد اتاق شد و عموم را ديدم که تو دهنه در ايستاده !! فريد سريع از رو من بلند شد و شلوارش رو بالا کشيد و در حالي که پيرهنش در دستش بود از در زد بيرون که در لحظه اخر يه لگد از عموم خورد و فريد در حالي که در ميرفت رو به عموم گفت: برو به اون دختر جندت بزن ! عموم روشو کرد به من منم سريع گوشه اون چادر ماشين رو کشيدم روم بعد عموم برگشت و در را بهم زد و رفت بيرون منم تا ظهر همون جا داشتم گريه مي کردم .ظهر لباسم را پوشيدم و رفتم بالا منتظر يه کشيده از مادرم و ... بودم ولي ديدم خيلي عادي جواب سلام رو داد و ...پيش خودم گفتم که حتمآ شب به بابام ميگه بازم تا شب کلي گريه کردم ولي شبم و شب هاي ديگم خبري نشد کلي عموم را دعا کردم که به کسي چيزي نگفته و ... گذشت تا عيد قرار شد با عمو اينها بريم سفر شمال منم کلاً ماجرا را فراموش کرده بودم خلاصه شمال بوديم که من سرما خوردم دقيقآ يادمه 8 فروردين بود شب بعد از شام من رفتم حمام بعد که از حمام آمدم ديدم همه مي خوان برند کنار دريا و منم چون سرما خورده بودم و تازه از حمام آمده بودم نرفتم همه رفتن جز من و عموم که به قول خودش خوابش مي آمد.بعد عموم رفت تو اتاق منم جلوي شومينه و رو کاناپه دراز کشيده بودم و يه شلوارک با يه تيشرت پوشيده بودم .داشتم کتاب مي خواندم که ديدم عموم داره مياد سريع براي احترام بلند شدم و نشستم عموم هم امد کنارم نشست و دستش را انداخت گردنم منم هيچ عکس العملي از خودم نشون ندادم. بعد کم کم داشت با گردنم و گوشم بازي مي کرد که يهو دستش را برد طرف سينم من سريع خودم را جمع کردم که گفت :پستوناتم مثل مامانت گندس !اين داداش چه حالي ميکنه. من گفتم عمو چيکار ميکني. که با 2 تا دست گرفتم و گذاشت رو پاش و رو به خودش و با دستاش 2 تا کپل کونم را گرفت و چنگ زد توش من که منظوره عمو را فهميده بودم گفتم عمو خواهش مي کنم اين کار رو نکن .که عموم از لاي پام يه دستش را آورد جلو و کسم را تو دستش محکم فشار داد که من جيغ کشيدم و گفتم کثافت ولم کن ! که محکم زد تو گوشم و گفت ميخواي جريان پسره را به بابات بگم ؟ مي دوني چيکارت مي کنه مي کشتت.من که ديگه همه اشکام صورتم را خيس کرده بود تا امدم بگم اما که عموم گفت عزيزم بد قلقي نکن به مام يه حالي بده برا خودت هم دردسر نخر - بعد بغلم کرد و گذاشتم رو زمين و تيشرتم را زد بالا و شروع به خوردن سينه هام کرد بعد هم خواست لب بگيره که نزاشتم که چنگ زد تو موهام و کشيد که من مجبور شدم واي اون ريشاي زبر داشت صورتم را مي خراشيد و بوي دهنش که هنوز بوي سير سبزي پلو را مي داد بعدش بلند شد که پيرهن و شلوارش را در آورد شرتشم کشيد پايين و منو بلند کرد و گفت بخور جيگر واي يه کير سياه و بزرگ که کير فريد پيشش بچه بود منم مجبوري کردم تو دهنم سرم رو گرفت و همزمان با کيرش فشار داد واي به خاطر سرماخوردگي بينيم گرفته بود و کيره اونم که داشت خفم مي کرد .يه فشار ديگش که حالم بهم خورد سريع کيرشو کشيد بيرون بلندم کرد برد دم دست شويي و گفت خودت رو تميز کن بعد دوباره خوابوندم رو زمين و شلوارک و شرتم را در آورد و پامو باز کرد و گفت : مادر جنده الکي گفت جنده ي ولي تو که هنوز دختري !!!اميدوار شدم گفتم الان دست از سرم بر مي داره که گفت: عجب کوني پس کون ميدي پدرسگ خوبه اين زري (زنش) که به ما کون نميده تو رو خدا برا ما فرستاده !!بعد رو به من کرد و گفت: پاشو اين کيره بي صاحب رو قشنگ بخور که اماده شه منم دوباره شزوع به ساک زدن کردن که موهامو گرفت و گفت دوباره بالا نياري بعد که کيرش خوب بيدار شد گفت: بورو از اين کرم هاي ننت رو بردار بيار که راحت بره تو منم اين کارو کردم وقتي برگشتم ديدم که جلق زده و آبش آمدهآنقدر خوشحال شدم - که ديدم ميگه : بيا بخورش دوباره سر حالش بيار !!! ترسيدم با اين کونت آبم زود بياد مجبور شي دوباره با غريبه ها حال کني بعد بلند خنديد و آنقدر دوباره براش ساک زدم تا کيرش بيدار شد.خوابوندم رو زمين و پاهام را باز کرد و اومد بين پام و يکم کرم ماليد و يهو فشار داد تو واي جر خوردم چون کرمي بود تا ته رفت تو واي من جيغ بلندي زدم که گفت الان خوب ميشه و يه دستمال برداشت و لاي کونم رو باز کرد و تميز کرد و دوباره کيرش را کرد تو اين دفعه دردش کمتر بود و شروع به عقب جلو کردن کرد بعد بر گرداندم ودر حالي که من 4 دست و پا بودم دوباره شروع کرد . گاهي محکم روي کونم مي زد در همين احوال احساس کردم چيزي توم خالي شد و بعد هم عموم که کيرش را کشيد بيرون و خوابيد روم و کيرش را لاي کونم عقب جلو کرد تا همه آبش خالي شه من بعدش هم چند بار با اون سکس کردم و الان هم پرده ندارم و از سکس لذت مي برم اما به همه دخترا ميگم با پسر ناوارد از کون سکس نکنند !!!

Saturday, September 30, 2006

Welcome to my blog

با یک وبلاگ توپ در خدمتتون هستم امیدوارم نظراتتون را درباره مطالبی که دوست دارید ببینید برای من بنویسید
مثل عکس و داستان و.....و هرچیزی که میخواهید