Thursday, December 07, 2006

داستان (قسمت سوم ) سکس با عمو - عروسی

نزديک امتحان هاي آخر سال بود و من داشتم کم کم خودم رو براي امتحانات آماده مي کردم ، هر چند که اکثراً من براي امتحانات مشکلات خاصي نداشتم و تو درس هام زياد مشکل نداشتم اما خوب بالاخره امتحان بود و اونم امتحان نهايي.علاوه بر امتحانات عروسي عليرضا پسر دايي ام هم بود که يک جورايي برنامه هاي ما کمي تغيير کند و کم کم ما خودمون را براي عروسي آماده مي کرديم ، من و عليرضا حدود سه سال با هم اختلاف سن داشتيم و توي بچه هاي فاميل من نسبتاً با اون بيشتر از بقيه راحت بودم و تا حدودي دوران بچگي ما با هم گذشته بود.خيلي ها فکر مي کردند که من و عليرضا بالاخره با هم ازدواج مي کنيم. اين موضوع را حتي بچه هاي فاميل هم مي دانستند. اتفاقاً يکي از اخرين خاستگار هاي من هم عليرضا بود که پدرم مخالفت کرد وسن من را براي ازدواج زود مي دانست و گفت که سارا فعلاً مي خواهد درس بخواند و ... که همين موضوع باعث شد که بين پدر و داييم کدورت پيش بياد. کلاً من از عليرضا بدم نمي امد و عليرضا هم همينطور اما مشکل عليرضا اين بود که خيلي به پدر و مادرش وابسته بود و به قول معروف بچه ننه بود و من اصلاً از اين خوشم نمي امد . بالاخره هر چي که بود عليرضا خيلي زود عروسي کرد و در حالي که هنوز 22 سال هم نداشت ازدواج کرد .همه داشتن براي عروسي اماده مي شدند و شايد من به خاطر اينکه عليرضا خواستگار قبل من بود انگيزه بيشتري داشتم ؛ اما حقيقت اين بود که من عليرضا را مثل برادرم مي دونستم و از اين که داشت ازدواج مي کرد خيلي خوشحال بودم . بالاخره روز عروسي رسيده بود ، البته پدرم که از دو روز قبل به بهانه کار رفته بود مسافرت اما من و مادرم خوب مي دونستيم که اين کار اون براي چي بوده .خلاصه عروسي روز جمعه بود و من و مادرم بعد از اينکه کارهامون را کرديم و از آرايشگاه بر گشتيم منتظر عموم و خاله زري بوديم که با هم بريم عروسي ؛ وقتي داشتيم توي اتاق اخرين کارهام رو مي کردم نگاهم به آينه قدي داخل اتاقم کردم و ديدم که حرف هاي که آرايشگرمون زده بود راست بوده و کلي خودم رو تحويل گرفتم .حدود ساعت چهار بود که عموم اينها آماده شدن و رفتيم براي مراسم عقد و ....خلاصه عروسي گذشت و همه چيز خوب بود به البته به نظرم عليرضا بهتر از شيما (عروس ) بود ولي خوب هرچي که بود اميدوار بودم که خوشبخت بشن.شب بعد از اينکه عروس رو تا خونه بدرقه کرديم کم کم داشتيم آماده مي شديم که بريم خونه که مادرم گفت که يک جوري به عموت بگو که بره چون امشب چون زن داييت تنهاست و.. ما و خاله زري پيشش مي مونيم !مامانم اصلاً حواسش نبود که من فردا امتحان دارم و بايد بريم که تا اين رو گفتم يکم فکر کرد و گفت که پس تو با عموت برو خونه و فردا برو سر جلسه و ....من هم بعد از خداحافظي با عموم به سمت خونه حرکت کرديم و حدوداً ساعت سه شب بود که رسيدم خونه و در حالي که از ماشين پياده شدم منتظر ماندم که عمو هم ماشين رو پارک کند و تا با هم بريم بالا ، عموم ماشين رو پارک کرد و آمد و سوار آسانسور شديم که عموم بدون هيچ مقدمه گفت : من بيام خونه شما يا تو مياي ؟؟؟؟واقعاً اصلاً به اين موضوع فکر نمي کردم اما مثل اينکه عموم حاضر نبود که از هيچ فرصتي به اين راحتي ها بگذرد من داشتم هنوز به عموم نگاه مي کردم و اينکه عموم کاملاً من رو شريک جنسيش به حساب مي اورد و اصلاً فکر هيچ مخالفتي رو از من ندارد که با برخورد دست عموم که داشت از پشت به کونم دست مي کشيد به خودم آمدم.به صورتش نگاه کردم و از نگاهش فهميدم که چقدر حشري است عموم گفت: بالاخره چيکار مي کني ؟من هم ديدم که صبح حوصله جمع کردن تخت مامان اينها رو ندارم گفتم که مي ريم خونه شما چيزي که شايد براتون جالب باشه اين بود که من اين بار سکس با عموم رو قبول کردم اما نه به خاطر اجبار اون بود نه چيزه ديگه و تنها به خاطر اين بود که من هم تو اون زمان به سکس نياز داشتم اول مي خواستم که برم و لباس هام رو عوض کنم و ارايش هام رو پاک کنم که عموم که معلوم بود حسابي حشري هست من رو برد تو خونه تا در پشت سرمون بسته شد عموم سريع بغلم کرد و لباش رو گذاشت رو لبام چيزي که بازم برام جالب بود که کم کم سکس هاي عموم هم داشت با اولين سکس ها فرق مي کرد و فکر خيلي تو سکس بيشتر به من توجه مي کرد .روسري من که رو شونه هام بود رو باز کرد و همونجور که داشت من رو به خودش فشار مي داد گردنم رو هم مي بوسيد و کلي قربون صدقم مي رفت .من رو ول کرد و شروع کرد به باز کردن کروات و در اوردن کتش که من هم مانتوم رو در اوردم و عموم يه نگاه به سينه هاي من کرد و سريع طوري که من خودم تعجب کردم من رو بغل کرد و روي کاناپه انداخت و دوباره لباش رو گذاشت روي لبام و با دستش از پشت کمرم رو مي ماليد منم با دستام داشتم پهلو هاي عموم رو مي ماليدم که ديدم بلند شد و گفت : سارا سريع در بيار که دارم ديوونه ميشم من هم بلند شدم و پشتم رو به اون کردم که خودش سريع زيپ لباسم رو باز کرد و لباسم رو در آورد و من لخت شدم و فقط شرت و سوتين تنم بود که دوباره بهم نزديک شد و دو تا دستش رو از پشت لاي پاهام کرد و از هم باز مي کرد و شروع کرد به سينه هام رو خوردن و ليسيدن که واقعاً عالي بود چند دقيقه اين کار رو کرد و من هم هرچي بيشتر ادامه مي داد بيشتر لذت مي بردم و مثل مار به خودم مي پيچيدم که عموم امد پايين و شرتم رو در اورد وشروع کرد به بازي کردن با کسم اين ديگه داشت ديوونم مي کرد که نگاهم به کيرش افتاد که از روي شلوارش معلوم بود که چقدر تحريک شده حرکت زبون عموم روي کسم بيشتر از هرچيزي من رو تحريک مي کرد .عموم از بين پاهاي من بلند شد و در کنار من روي کاناپه نشست و با اين کار من متوجه شدم که حالا که من بايد کارم را شروع کنم ، روي زانوم و بين پاهاي عموم نشستم و با دست از روي شلوار روي کيرش که کاملاً سفت شده بود دست کشيدم که عموم يک آه بلند کشيد و من هم آروم زيپ شلوار عموم رو پايين کشيدم و با کمک خودش شلوارش رو کشيدم پايين و از روي شرت به کير بزرگ عموم خيره شدم و آروم کيرش رو از تو شرت در اوردم و شروع به ساک زدن کردم . مثل هميشه مزه خاص کيرش بعد از چند لحظه از بين رفت و کار من رو ساده تر مي کرد . عموم کاملاً چشماش رو بسته بود و سعي مي کرد که با صداش به من نشون بده که دارد لذت مي برد با فشار دست عموم براي جدا کردن من از خودش متوجه شدم که ديگه نبايد به ساک زدنم ادامه بدهم و همين کار رو هم کردم حالا من روي کاناپه نشستم و يکم سر خوردم به سمت پايين و پاهام که حالا عموم بينش بود باز کردم و عموم که بين در حالي که با کيرش بازي مي کرد پاهاي من رو بالا داد و يکم با دست سوراخ کونم رو خيس کرد و با کلاهک کيرش با سوراخ کونم بازي مي کرد و با يک فشار کيرش رو توي کونم کرد بازم اون سوزش و درد خاص رو داشت اما خيلي کمتر داشتم به اين فکر مي کردم که کاشکي به عموم مي تونستم بگم که منم مي خواهم سکس کامل داشته باشم و شايد همين امشب عروس بشم دردش کمتر شد و حالا از حرکت کير اون تو کونم لذت مي بردم و عموم هم با سرعت داشت کيرش رو تو کونم تکون مي داد و گاهي که سرعتش رو کمتر مي کرد کيرش رو در جهت هاي ديکه کونم هم حرکت مي داد و اين برام روش جالبي بود هنوز داشت کيرش رو توي کونم جلو و عقب مي کرد که احساس کردم که شل شد و توي کونم آبش رو حس کردم خيلي ناراحت بود که آبش زود امده بود منم زياد خوشحال نبودم ولي خوب حالا هر دومون خسته بوديم و به سکس دوباره فکر نمي کردم پس رفتم توي تخت و کنار هم خوابيدم در حالي که هنوز لباس هامون توي حال رو زمين بود

No comments: